عشق یعنی مستی و دیوانگی 

 

         عشق یعنی با جهان بیگانگی                   عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

                            عشق

یعنی سجده ها با چشم تر

                                      عشق

یعنی سر به دار آویختن

                                                 عشق

یعنی اشک حسرت ریختن

                                                           عشق

یعنی در جهان رسوا شدن

                                                            عشق

یعنی مست و بی پروا شدن

                                                       عشق

یعنی سوختن یا ساختن

                                                 عشق

یعنی زندگی را باختن

                                        عشق

یعنی انتظار و انتظار

                                 عشق

یعنی هرچه بینی عکس یار

                        عشق

یعنی دیده بر در دوختن

              عشق

    عشق یعنی لحظه های التهاب

یعنی در فراقش سوختن

    عشق

یعنی لحظه های ناب ناب

             عشق

یعنی سوز نی ، آه شبان

                        عشق

                                 عشق

یعنی شاعری دل سوخته

                                           عشق

یعنی آتشی افروخته

                                                    عشق

یعنی با گلی گفتن سخن

                                                              عشق

یعنی خون لاله بر چمن

                                                                      عشق

یعنی شعله بر خرمن زدن

                                                                       عشق

یعنی رسم دل بر هم زدن

                                                             عشق

یعنی یک تیمّم، یک نماز

                                                    عشق

                                           عشق یعنی با پرستو پر زدن

یعنی عالمی راز و نیاز

                                  عشق

یعنی آب بر آذر زدن

                          عشق

یعنی چو*احسان پا به راه

                عشق

یعنی همچو یوسف قعر چاه

        عشق

یعنی بیستون کندن به دست

   عشق

یعنی زاهد اما بُـت پرست

   عشق

یعنی همچو من شیدا شدن

       عشق

یعنی قطره و دریا شدن

                                     عشق

یعنی یک شقایق غرق خون

                                                             عشق

یعنی درد و محنت در درون

                                          عشق

یعنی یک تبلور یک سرود

    عشق

یعنی یک سلام و یک درود یعنی معنی رنگین کمان

 



چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:, |

عشق

 
 

عشق چيست؟

زندگي بدون عشق مثل استفاده از تنفس مصنوعي است.

عاشق شدن، دوست داشتن نيست

بسياري مردم با كشش و جذب به همديگر مواجه شدند اما از آن ببعد شادتر زندگي نمي كنند چرا؟ چون بيشتر آنها كشش را با معني عشق اشتباه گرفتند.

در مورد عشق مطالب زيادي وجود دارد اما  اين مطلب در اينجا  صحيح تر به نظر مي رسد. بياييد توضيحي در مورد عشق دهيم. وقتي كسي را دوست داريد ارزش زيادي براي آن شخص قائليد چون انتخابي كرده ايد و براي افزايش اين علاقه و عشق راههايي را پيشنهاد مي كنيد. همچنين آسايش و پيشرفت را در بالاترين الويت انتخاب دوست و عشقتان قرار مي دهيد. بله اين يك انتخاب است و نياز به جمع آوري اطلاعاتي داريد كه نياز به صرف زمان دارد. پس دلايل و چيزهاي زيادي بعنوان اولين نشانه عشق وجود ندارد.

اگر چه در اين نمونه منظور از پيشنهاد راهكارهايي از سوي شما به اين معني نيست كه فداكاري كنيد يا از ابتكارات و تجارب ديگران محروم بمانيد. اكثر مردم «عشق ورزيدن» را به همراه «كمك از تجارب ديگران» بيان مي كنند. اما روانشناسان آشنا با رفتارهاي انساني، فهميدند كه «عشق ورزيدن» معناي ديگري دارد. زماني كه عشق مي ورزيد زندگي و شادي را بالقوه تجربه مي كنيد.

از اينرو كساني كه عشق به ديگران مي ورزند، باارزش ترين هديه اي كه مي بايستي ارائه دهند: شادي، فهم و عشقشان براي زندگي است. براي ديگران اين چيزها باارزش تر از پول است، و هنوز آنها مايل به عشق ورزيدن بطور رايگان و آزاد هستند. پس اتفاق عجيبي مي افتد. با عشق ورزيدن، زندگي ديگران را با شادي، سرزندگي و فهم يا درك كه بخشي از وجود آنهاست، پر مي كنند. زماني كه همه اين چيزهاي خوب زندگي شخص را ارتقا داد، شخص آن احساسات را بروز مي دهد، شادي تولدي نو مي بخشد كه مي تواند بين هر دو آنها تقسيم شود. بنابراين با عشق ورزيدن، مردم به طور غيرارادي عشق را دريافت مي كنند، ولو اينكه آنها با اين قصد و غرض عشق نورزيده باشند.

چرا ما به عشق نياز داريم؟

«بزرگترين چيزي كه تا كنون ياد گرفته ايم عاشق بودن و عشق ورزيدن است.» نات كينگ، ميلز ديويس.

از لحظه اي كه متولد شده ايم و حتي قبل از آن، طبيعت براي ما زمينه عشق ورزي مادر را فراهم آورده است. بدون آن عشق، زنده ماندن ما غير ممكن بنظر مي رسد. عشق مادر مترادف مراقبت، حمايت و پرورش كودك است. ارتباط ما با «مادر» اولين درك ما از عشق است. همانطور كه در جريان زندگي پيشرفت مي كنيم ياد مي گيريم كه عشق به معني حفظ و مراقبت از آسايش خودمان است.

عشق خالص مادر نشانه اي از عشق زيستن است، عشقي كه هدفي جز زنده ماندن ندارد. بعضي مردم مي خواهند كه از اين نوع عشق در روابط و مراحل ديگر زندگي خود مثل سنين بلوغ نيز داشته باشند. يكي از دوستان من بيان مي كرد كه مادرش به او گفته هر وقت زني را پيدا كردي كه مثل مادر به تو عشق بورزد، همچون مادري كه وجود و زندگي اش را نثار فرزندش مي كند، فوراً با آن زن ازدواج كن. دوستم نزديك به 50 سال دارد و هنوز ازدواج نكرده است.

عشق مادر ذاتاً يك طرفه است، گذشته از دريافتهاي جانبي كه دارد، ولي عشق بخشيدن او يك طرفه است. اما در تصور متعارف از عشق، طرفين متقابل، بخشيدن و دريافت عشق را تقسيم مي كنند. همه مي دانيم در روابط بهره برداري، هر دو شريك بهمديگر نياز دارند، «بهره بردار» نياز به كسي دارد كه از او بهره برداري كند و «وابسته» نياز به بهره برداري دارد. در چنين روابطي وابستگي متقابل تا وقتي كه طرفين وجود داشته باشند، ادامه مي يابد. برخلاف روابط مادر و بچه كه اين روابط نابرابر است.

همراهي و ياري

بديهي است كه همراهي نياز اساسي در زندگي است، انسانها هميشه نياز به همراه و ياور را ابراز مي كنند. افراد حداقل نياز به يك فردي دارند كه صميصيت و ارزشهاي مهم زندگي را با آنها تقسيم كنند.

همچنين مردم نياز به دريافت چيزهايي دارند كه به افراد ارزش دهد، چيزهايي كه خوشي و شادي ببخشد، چيزهايي كه بتوانند دوست داشته باشند و در نهايت دليلي براي زندگي به افراد دهد. ديده ايم افرادي كه كسي را براي دوست داشتن ندارند و حقيقتاً خود را تنها مي بينند، حيوانات يا گياهاني را در منزل خود نگه داري مي كنند. بخاطر داشته باشيد كه يك گياه سالم با اينكه مي تواند سموم را از هوا جذب كند و هواي سالمي را در اختيار قرار دهد اما به تنهايي نمي تواند زندگي خوبي را به ارمغان آورد.

آيا عشق هميشگي است؟

دي باي 33 ساله جمع كننده اعتبار براي شركت كشتيراني، اخيراً به رابطه 3 ساله اش پايان داد.«از لحظه اي كه با جري آشنا شدم، فهميدم كه او راه درست را پيدا كرده اما تجربه به من آموخت كه با هوشياري اقدام كنم. بعد از 4 ماه از آشناييمان، تصميم گرفتم براي اولين بار عقايدم را اصلاح كنم، جري همان شخصي بود كه من از يك انسان توقع داشتم. ما 3 سال با يكديگر شاد بوديم و جري مدام مي گفت وقتي راضي و خوشنود مي شوم كه شخصي را بيابم كه زندگي وموجودي مان را با هم تقسيم كنيم.

ما شغلهاي مختلف را با هم مرور كرديم، به تعطيلات رفتيم، حتي به سينما رفتيم، زندگي راحتي با هم داشتيم، اما به چند دليل هرگز فكر ازدواج را نمي كردم. ما بخشي از روز در باره آشنايي مان صحبت كرديم، اما با اينكه جري موضوع ازدواج را پيش كشيد ولي من احساس كردم هنوز آمادگي ندارم. جري خواست روابطمان را به سطح بعدي بكشاند اما من حس كردم در همين حد راحت ترم. او برايم ترسيم كرد كه اين نوع روابط هميشگي و پايدار نيست. اين مسأله مرا ترساند چون واقعاً او را دوست داشتم اما مي دانستم كه آمادگي ازدواج ندارم.

زماني كه متوجه شدم جري واقعاً مي خواهد ازدواج كند اتفاق عجيبي افتاد. من شروع به نارضايتي روابطمان كردم، مسائلي كه دوست نداشتم بيان كردم برخي هيجاناتم را از دست دادم و خواستم كه فقط يار و همراه او باشم. گويا بعد از همه لطف و خوبيهايي كه او به من كرده بود من در روابطم با او سهل انگاري كرده بودم. من حس كردم شايستگي او را ندارم و سرانجام توافق كرديم كه راهمان را از هم جدا كنيم، ولو اينكه با از دست دادن او تنها راه عشق من به او از دست مي رفت.

الان 4 سال از زماني كه روابط من و جري پايان يافت مي گذرد و من هنوز نفهميدم چه اتفاقي بين ما افتاد. من افراد ديگر را ديده بودم اما تا زمان نزديكي من و جري اين حس را تجربه نكرده بودم. دوستانم مي گفتند من هنوز آمادگي ازدواج را ندارم شايد هم درست مي گفتند. در روابطم با جري حس كردم بايد خودم باشم ما همديگر را دوست داشتيم و با هم زندگي كرديم بدون اينكه قيد و بندي به هم داشته باشيم (حداقل اين چيزي است كه من حس كردم). زماني كه او ازدواج را جدي گرفت من بيشتر از يك يار به او نگاه نمي كردم و اما اگر كس ديگري قصد پيوند وعلاقه به من را داشته باشد احساس پشيماني كرده و زخم من دهان باز خواهد كرد.»

آيا شما فكر مي كنيد اين رابطه عشقي درست بود؟ بعضي ها مي گويند يك اشتباه بود و چون دي باي و جري بدرستي با هم سازگار نبودند نبايستي اين ارتباط از ابتدا شروع مي شد.

اما بايد گفت اين رابطه موفق بود چون هر دو شريك 3 سال از زندگي شان ازهمديگر بهره بردند و معناي عشق را دريافتند. كسي مي گفت اگر يك لحظه در زندگي مي توانيد شادي واقعي را داشته باشيد، آن لحظه را بقاپيد و غنيمت شماريد چون شادي واقعي به آساني يافت نمي شود.

عشق يك نهاد زنده است، اگر خاموش و متوقف شود مي ميرد. سرزنده بودن به معني حركت به سمت جلو ست و رفتن به جايي كه سفر زندگي شما را مي برد.عشق تنها وقتي مي ميرد كه دوباره در شكل متفاوتي متولد شود. شايد دي باي و جري حركت كردند تا عشق را در جاي متفاوتي بيابند، اما آنها خود را هميشه با اين مطلب تسلي مي دهند كه لااقل يكبار عشق را بين خود تقسيم كرده اند.

 

 

عشق چیست؟

به انسان گفتم عشق چيست؟!

اشک از ديدگانش جاری شد و گفت:

ديوانگيست!!

به کودکی گفتم :عشق چيست؟

گفت : بازی

به نوجوانی گفتم : عشق چيست؟

گفت : رفيق بازی

به جوانی گفتند : عشق چيست؟

گفت : پول و ثروت

به پيرمردی گفتم : عشق چيست؟

گفت :عمر

به عاشقی گفتم : عشق چيست؟

چيزی نگفت آهی کشيد و سخت گريست

 به کوه گفتم عشق چيست؟!

لرزيد

به ابر گفتم عشق چيست؟!

باريد

به باد گفتم عشق چيست؟!

وزيد

به پروانه گفتم عشق چيست؟!

ناليد

به گل گفتم عشق چيست؟!

پرپر شد

به شب گفتم : عشق چيست؟

گفت: از من سوزنده تره

به عشق گفتم : تو آخر چه هستی ؟؟؟

گفت نگاهی بيش نيستم

راستی اگر  من از شما بپرسم عشق چيست ؟

شما چه ميگوييد؟؟؟

 

 



چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:, |

وقتي کسي رو دوست داري ، حاضري جون فداش کني

حاضري دنيارو بدي ، فقط يه بار نيگاش کني

به خاطرش داد بزني ، به خاطرش دروغ بگي

رو همه چي خط بکشي ، حتّي رو برگ زندگي

وقتي کسي تو قلبته ، حاضري دنيا بد بشه

فقط اوني که عشقته ، عاشقي رو بلد باشه

قيد تموم دنيارو به خاطرِ اون مي زني

خيلي چيزارو مي شکني ، تا دل اونو نشکني

حاضري که بگذري از دوستاي امروز و قديم

امّا صداشو بشنوي ، شب از ميون دوتا سيم

حاضري قلب تو باشه ، پيش چشاي اون گرو

فقط خدا نکرده اون ، يه وقت بهت نگه برو

حاضري هر چي دوست نداشت ، به خاطرش رها کني

حسابتو حسابي از ، مردم شهر جدا کني

حاضري حرف قانون و ، ساده بذاري زير پات

به حرف اون گوش کني و به حرف قلب با وفات

وقتي بشينه به دلت ، از همه دنيا مي گذري

تولّد دوبارته ، اسمشو وقتي مي بري

حاضري جونت و بدي ، يه خار توي دساش نره

حتي يه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره

حاضري مسخرت کنن ، تمام آدماي شهر

امّا نبيني اون باهات ، کرده واسه يه لحظه قهر

حاضري هر جا که بري ، به خاطرش گريه کني

بگي که محتاجشي و ، به شونه هاش تکيه کني

حاضري که به خاطر ، خواستن اون ديوونه شي

رو دست مجنون بزني ، با غصه ها همخونه شي

حاضري مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن

ديوونه هاي دوره گرد ، واسه تو دس تکون بدن

حاضري اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن

کار تو به کسي بدن ، جات اونو انتخاب کنن

حاضري که بگذري از ، شهرت و اسم و آبروت

مهم نباشه که کسي ، نخواد بشينه روبروت

وقتي کسي تو قلبته ، يه چيزقيمتي داري

ديگه به چشمت نمي ياد ، اگر که ثروتي داري

حاضري هر چي بشنوي ، حتي اگه سرزنشه

به خاطر اون کسي که ، خيلي برات با ارزشه

حاضري هر روز سر اون ، با آدما دعوا کني

غرورتو بشکني و باز خودتو رسوا کني

حاضري که به خاطرش ، پاشي بري ميدون جنگ

عاشق باشي اما بازم ، بگيري دستت يه تفنگ

حاضري هر کي جز اونو ، ساده فراموش بکني

پشت سرت هر چي مي گن ، چيزي نگي گوش بکني

حاضري هر چي که داري ، بيان و از تو بگيرن

پرنده هاي شهرتون ، دونه به دونه بميرن

وقتي کسي رو دوس داري ، صاحب کلّي ثروتي

نذار که از دستت بره ، اين گنج ِ خيلي قيمتي



شنبه 17 تير 1391برچسب:, |

گفتم

 
 

گفتم : خدایا از همه دلگیرم

گفت : حتی از من؟   

گفتم : خدایا چقدر دوری 

گفت : تو یا من ؟

گفتم : خدایا تنهاترینم

گفت : پس من ؟

گفتم : خدایا کمک خواستم

گفت : از غیر من ؟

گفتم : خدایا دوستت دارم

گفت : بیش از من؟

گفتم : خدایا اینقدر نگو من

گفت : من توام ، تو من!!!



شنبه 17 تير 1391برچسب:, |

سوسكها سريعترين جانوران 6 پا ميباشند. با سرعت يك متر در ثانيه.
-
خرگوشها و طوطي ها بدون نياز به چرخاندن سر خود قادرند پشت سر خود راببينند.
-
كرگدنها قادرند سريعتر از انسانها بدوند.
-
هيچ پنگوئني در قطب شمال وجود ندارد.
-
مادر و همسر گراهام بل مخترع تلفن هر دو ناشنوا بوده اند.
-
كانادا يك واژه هندي به معني “روستاي بزرگ” ميباشد.
-10
درصد وزن بدن انسان (بدون آب) را باكتريها تشكيل ميدهند.
-11
درصد جمعيت جهان را چپ دستان تشكيل ميدهند.
-
از هر 10 نفر، يك نفر در سراسر جهان در جزيره زندگي ميكند.
-98
درصد وزن آب از اكسيژن تشكيل يافته است.
-
يك اسب در طول يك سال 7 برابر وزن بدن خود غذا مصرف ميكند.
-
رشد دندانهاي سگ آبي هيچگاه متوقف نميگردد.
-
قلب والها تنها 9 بار در دقيقه ميتپد.
-
چيتا قادر است در حداكثر سرعت خود گامهايي به طول 8 متر بر دارد.
-
شمپانزه ها قادرند مقابل آينه چهره خود را تشخيص دهند اما ميمونهانميتوانند.
-
عمر سنجاقكها تنها 24 ساعت ميباشد.
-
مدت زمان گردش سياره عطارد بدور خود دو برابر مدت زمان گردش آن بدور خورشيدميباشد.
-
روشنايي قرص كامل ماه 9 برابر هلال ماه ميباشد.
-
يك خرس بالغ قادر است با سرعت يك اسب بدود.
-
قلب يك جوجه تيغي در حالت عادي 190 بار در دقيقه ميزند كه در دوران خوابزمستاني به 20 بار در دقيقه كاهش مي يابد.
-
اسبها قادرند در حالت ايستاده بخوابند.
-
كانگروها قادرند 3 متر به سمت بالا و 8 متر به سمت جلو بپرند.
-
قلب ميگو در سر آن واقع است.
-
گونه اي از خرگوش قادر است 12 ساعت پس از تولد جفت گيري كند.
-
يك كوه آتشفشان قادر است ذرات ريز و گردوغبار را تا ارتفاع 50 كيلوكتري به فضاياطراف پرتاب كند.
-
داركوب ها قادرند 20 بار در ثانيه به تنه درخت ضربه بزنند.
-
سالانه 500 فيلم در امريكا و 800 فيلم در هند ساخته ميگردد.
-
آدولف هيتلر گياهخوار بوده است.
-
تمامي پستانداران به استثناي انسان و ميمون كور رنگ ميباشند.
-
عمر تمساح بيش از 100 سال ميباشد.
-
تمام قوهاي كشور انگليس جزو دارايي هاي ملكه انگليس ميباشند.
-
موريانه ها قادرند تا 2 روز زير آب زنده بمانند.
-
مزه سيب، پياز و سيب زميني يكسان ميباشد.و تنها بواسطه بوي آنهاست كه طعم هايمتفاوتي مي يابند.
-
فيلها قادرند روزانه 60 گالن آب و 250 كيلو گرم يونجه مصرف كنند.
-
جغدها قادر به حركت دادن چشمان خود در كاسه چشم نميباشند.
-80
درصد امواج مايكرو ويو تلفنهاي همراه بوسيله سر جذب ميگردد.
-
قد فضانوردان هنگامي كه در فضا هستند 5 تا 7 سانتي متر بلنتر ميگردد.
-
بلژيك تنها كشوري است كه فيلمهاي غير اخلاقي را سانسور نميكند.
-
جليغه ضد گلوله، برف پاك كن شيشه خودرو و پرينتر ليزري همگي اختراعات زنانميباشند.
-
موز پر مصرف ترين ميوه كشور امريكا ميباشد.
-
درتمام انسانهاي كره زمين 99.9 % شباهت ژنتيكي وجود دارد.
-98.5 %
از ژنهاي انسان و شامپانزه يكسان ميباشند.
-
قلب انسان بطور متوسط 100 هزار بار در سال ميتپد.
-
لئوناردو داوينچي مخترع قيچي ميباشد.
-
سطح شهر مكزيك سالانه 25 سانتي متر نشست ميكند.
-50 %
جمعيت جهان هيچگاه در طول حيات خود از تلفن استفاده نكرده اند.
-
در هر 5 ثانيه يك كامپيوتر در سطح جهان به ويروس آلوده ميگردد.
-
ظروف پلاستيكي 50 هزار سال طول ميكشد تا در طبيعت شروع به تجزيه شدنكنند.
-
اغلب مارها داراي 6 رديف دندان ميباشند.
-90%
سم مارها از پروتئين تشكيل يافته است.
-
هرگاه جمعيت كره زمين به 100 نفر كاهش يابد، 50 % پول جهان در دست 6 نفر قرارخواهد گرفت.
-
موشهاي صحرايي سالانه 1/3 منابع و ذخاير غذايي جهان را نابود ميسازند.
-2/3
آدم رباييهاي جهان در كلمبيا به وقوع مي پيوندد.
- 2/3
اعدامهاي جهان در كشور چين بوقوع مي پيوندد.
-
سرود اصلي كشور يونان متشكل از 158 بيت ميباشد.
-
تمساح ها قادرند آرواره هاي خود را با نيروي 1300 كيلو گرم ببندند.
-
يك گاو بطور متوسط سالانه 2 هزار و 300 گالن شير توليد ميكند.



شنبه 17 تير 1391برچسب:, |

ـ جویدن آدامس هنگام خرد کردن پیاز مانع از اشک ریزی شما می شود. ـ اثر لب و زبان هر کس همانند اثر انگشت آن منحصر به فرد است. ـ رشد کودک در بهار بیشتر است. ـ ۸ دقیقه و ۱۷ ثانیه طول می کشد تا نور خورشید به زمین برسد. ـ ظروف پلاستیکی تقریباً ۵۰۰۰۰سال در برابر تجزیه مقاومند. ـ تنها قسمتی از بدن که خون ندارد قرنیه چشم است. ـ شترمرغ در ۳ دقیقه ۹۵ لیتر آب می خورد. ـ حس بویایی مورچه با حس بویایی سگ برابری می کند. ـ کرم های ابریشم در ۵۶ روز ۸۶ برابر خود غذا می خورند. ـ زمان بارداری فیل به دو سال می رسد. ـ در یک سانتی متری پوست شما ۱۲ متر عصب و ۴ متر رگ و مویرگ است. ـ شدیدترین نعره ها متعلق به وال ها است که برابر با صدای موتور جت است. ـ وقتی یک نوزاد در حال گریه استبا صدای ش....ش.... شما آرام می شود به این دلیل که صدای آبی که اطراف نوزاد در شکم مادر است را برایش تداعی می کند، در ضمن این یکی ازدلایلی است که چرا صدای ساحل دریا به انسان آرامش می دهد. ـ دلفین ها همانند گرگ ها هنگان خواب چشم هایشان را باز می گذارند. ـ با نگاه کردن به گوش حیواناتمی توانیم به تخم گذار بودن یابچه زا بودن آنها پی ببریم. بدین صورت که تخم گذاران گوششان ناپیدا و بچه زایان گوششان نمایان است، تنها یک اسثتنا وجود دارد آن هم نوعی افعی است که بچه زاست اما گوشش دقیق پیدا نیست. ـ بیشتر سردردهای معمولی از کمنوشیدن آب است. ـ انسان امروزی به طور متوسط ۶ سال از عمر خود را تلویزیون نگاه می کند و ۶ سال را صرف غذا خوردن می کند و یک سوم را می خوابد. ـ موش دو پای آفریقایی از میدان دید۳۶۰ درجه برخوردار است. ـ مغز انسان تنها ۲ درصد از وزن انسان را تشکیل می دهد ولی ۲۵ درصد اکسیژن دریافتی بدن را به تنهایی مصرف می کند. - سرعت عطسه یك انسان برابر است با 160 كیلومتر در ساعت - آب دریا بهترین ماسك صورت است ! - چشم انسان معادل یك دوربین 135 مگا پیكسل عمل می كند ! - 90% سم مار از پروتئین تشكیلشده است ! - مغز در هنگام خواب فعالتر از وقتیاست كه تلویزیون می بینید ! - جوانان هندی شادترین و ژاپنی ها افسرده ترین های جهان هستند ! - قوه چشایی پروانه در پاهای آن تعبیه شده است !



شنبه 17 تير 1391برچسب:, |

 

 


 

 

آنتونی رابینز : بخاطر داشته باشید که حواس خود را به هر چه متوجه کنیم همان را به دست می آوریم.

 

 
 

 

آنتونی رابینز : اگر مراقب سلامت خود نباشید، مشکل است که بتوانید از عواطف خود بهره مند شوید . 

 

 
 

 

آنتونی رابینز :  نشاط و خوشدلی ، اعتماد به نفس شما را تقویت و زندگی را دلپذیرتر می سازد و  باعث می شود که اطرافیان شما شادی بیشتری را احساس کنند.

 

 
 

 

آنتونی رابینز : همیشه به خود اعتماد داشته باشید.

 

 

 

 اگر یک بار کاری را با موفقیت انجام داده باشید، باز هم می توانید.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : قابلیت انعطاف داشته باشید . تنها همین یک خصوصیت که بتوانید شیوه کار خود را تغییر دهید موفقیت شما را تضمین می کند .

 

 
 

 


آنتونی رابینز :  تفاوت میان ایستایی و پویایی با قدرت تصمیم گیری مشخص می شود . اراده خود را قوی سازید! کافی نیست که به خود فشار بیاورید بلکه باید خود را در حالتی مصمم قرار دهید.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : احساس شور و هیجان را در خود تقویت کنید تا هر مشکلی را بصورت فرصتی در نظر آورید و زندگی خود را با ضرب آهنگی سریعتر پیش ببرید.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : مانند کودکان، فضول و کنجکاو باشید . افراد کنجکاو هرگز کسل نمی شوند ، و در نظرآنها زندگی ، مطالعه پایان ناپذیر خوشی هاست.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : احساس قدرشناسی و سپاس رادر خود تقویت کنید.

 

 

 

 این عواطف از معنوی ترین احساسات ما هستید و بیش از هر چیز،

 

 

 

زندگی ما را پر بار می سازند. با احساس شکر گزاری زندگی کنید.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : احساس عشق و صمیمیت رادر خود تقویت کنید.

 

 

 

 این عقیده جالب رادر کتابی خوانده ام که

 

 

 

( هر گفتگو یا ارتباط، پاسخی است به محبت و یا فریادی است برای کمک).

 

 
 

 

اس ام اس پند آموز

 

 

 

آنتونی رابینز : اگر از احساسات خود ناراضی هستید مرکز توجه خود و یا شیوه عملکرد خود را تغییر دهید ، تا بلافاصله تغییری در عواطف تان ایجاد شود .

 

 
 

 


آنتونی رابینز : شما خود منشا همه عواطف و احساساتتان هستید.

 

 

 

 در هر لحظه که بخواهید می توانید آنها را ایجاد کنید و یا تغییر دهید.

 

 
 

 


آنتونی رابینز :  کلمات چنان قدرتی دارند که می توانند آتش جنگی را بیفروزند و یا صلحی را بر قرار سازند رابطه ای را به نابودی کشانند و یا آنرا محکمتر کنند برداشت و

 

 
 

 

احساس ما نسبت به هر چیز بسته به معنایی است که به آن چیز می دهیم کلماتی که آگاهانه یا نا آگاهانه برای بیان یک وضعیت انتخاب می کنیم بلافاصله معنای آن را در نظرمان دگرگون می کنند و در نتیجه احساسمان را تغییر می دهند

 

 
 

 


آنتونی رابینز : بسیاری از مردم ، گناه نارسائیهای زندگی خود را به گردن وقایع و اتفاقات می اندازند .

 

 

 

در حالی که آنچه زندگانی ما را شکل می دهد، خود آن وقایع نیست،

 

 

 

 بلکه معنایی است که به آن رویدادها می دهیم.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : اگر توجه مان را به چیزی جلب کنیم که از آن وحشت داریم ،

 

 

 

 بطور قطع همان بلائی را که از آن می ترسیم ، به سرمان می آید .

 

 
 

 


آنتونی رابینز : اگر همسر شما در اثر فشار کار ، سخنان دلسرد کننده ای می گوید معنی اش آن نیست که به آخر خط رسیده اید . معنی اش آن است که همسر مورد علاقه شما به محبت و حمایت بیشتری نیاز دارد.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : تصمیم بگیرید که چه می خواهید و مشخص کنید که چه عاملی مانع رسیدن به آن خواسته است.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : تعلل و عقب انداختن کارها، یکی از شایع ترین راههای فرار از رنج است.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : طوری زندگی کنید که دائماٌ احساس لذت فراوان کنید و کمتر دچار رنج شوید .

 

 
 

 


آنتونی رابینز : رمز موفقیت این است که یاد بگیریم تا از نیروهای رنج و لذت به نفع خود استفاده کنیم.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : نیروی رنج، می تواند در خدمت شما باشد،

 

 

 

 به شرط اینکه از آن به صورت صحیح استفاده کنید.  

 

 
 

 


آنتونی رابینز : وجود موانع ، تنهابه این معنی است که باید عزم خود را برای رسیدن به هدفهای ارزشمند، جزمتر کنید. 

 

 
 

 


آنتونی رابینز : قدرت اراده و میل به پیروزی ، موفقیت،‌‌‌‌ سامان دادن به زندگی و تسلط بر آن ، تنها هنگامی در شما بیدار می شود که بدانید چه می خواهید و باور داشته باشید که هیچ مشکل و مساله و مانعی  نمی تواند جلو شما را بگیرد .

 

 
 

 


آنتونی رابینز :وقتی به دنبال هدف تازه ای می روید و با مانعی مواجه می شوید ، به یاد آورید که از این موانع ، قبلاٌ هم در زندگیتان بوده است و بر آنها غلبه کرده و موفق شده اید!

 

 
 

 


آنتونی رابینز : همه ما نیاز داریم که دائماٌ احساس رشد عاطفی و معنوی کنیم . این غذایی است  که روح ما به آن محتاج است .

 

 
 

 


آنتونی رابینز :مقصود واقعی از داشتن هدف آن است که ضمن تعقیب هدف،

 

 

 

شخصیت شما به عنوان یک فرد انسانی نیز ساخته شود .

 

 

 

 پاداش واقعی شما شخصیتی است که به عنوان یک انسان ، پیدا می کنید.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : پشتکار، ارزشمندترین عامل شکل دهنده کیفیت زندگی است و حتی از استعداد نیز مهمتر است.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : رمز رسیدن به هدفها، شرطی کردن ذهن است .

 

 

 

دست کم روزی دوبار ، هدفهایی را که نوشته اید بررسی کنید.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : هرگز هیچ هدفی را رها مکنید،

 

 

 

مگر اینکه ابتدا قدم مثبتی درجهت تحقق آن برداشته باشید.

 

 
 

 


آنتونی رابینز :  بسیاری از چیزها در اطرافتان وجود دارند که به کار موفقیت وعملی شدن رویا های شما می آیند، اما متوجه وجود آنها نمی شوید . زیرا هدفهای خود را

 

 
 

 

به روشنی تعریف نکرده اید و به عبارت دیگربه مغز خود نیاموخته اید که آن چیز ها دارای اهمیت هستند .

 

 
 

 


آنتونی رابینز : رمز آزاد کردن نیروهای واقعی آن است که هدفهای هیجان آوری برای خود قرار دهید که حقیقتاٌ نیروی خلاقه را در شما زنده کند و محرک شور و  شوق باشد.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : موفقیت نیز ناشی از آغازگری و ابتکار ،

 

 

 

 پشتکار و بیان واضح عشق و محبت عمیق قلبی است.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : شکست نتیجه خودداری از انجام عملی

 

 

 

( مثلاٌ زدن یک تلفن ، رفتن یک کیلومتر راه یا اظهار عشق و محبت) است.

 

 
 

 


آنتونی رابینز :  اگر از خطاهای خود درس نگیریم ، ممکن است در  آینده نیز آنهارا تکرار کنیم .

 

 
 

 


آنتونی رابینز : باید خود را مقید کنیم که از اشتباههای خود پند بگیریم،

 

 

 

 نه اینکه به خود بپیچیم و خویشتن را ملامت کنیم .

 

 
 

 


آنتونی رابینز : همچنان که عضلات بدن در اثر ورزش نیرومندتر می شوند ،

 

 

 

 قدرت تصمیم نیز با تمرین افزایش می یابد.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : هر چه بیشتر تصمیم بگیرید ،قدرت تصمیم گیری شما بیشتر می شود .

 

 
 

 


آنتونی رابینز : اگر در زندگی شما چیزی هست که از آن ناراضی هستید،

 

 

 

( مثلاٌ در زمینه روابط، سلامت جسمی ویا شغل )

 

 

 

هم اکنون تصمیم بگیرید که بلافاصله تغییری در آن به وجود آورید. 

 

 
 

 


آنتونی رابینز : با دلسوزی و احترام بیشتری نسبت به دیگران رفتار کنید .

 

 
 

 


آنتونی رابینز: در درون هر یک از ما منابع نیروی عظیمی به ودیعه نهاده شده است که می تواند ما رابه کلیه آرزوهای خود و حتی به چیزی بیش از آن برساند.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : اگر نتوانیم همیشه اتفاقاتی راکه در زندگیمان می افتد کنترل کنیم ،

 

 

 

 دست کم می توانیم بر واکنشهای خود نسبت به آن وقایع ،

 

 

 

 و بر اعمالی که در مقابل آنها انجام می دهیم مسلط باشیم.

 

 
 

 


آنتونی رابینز : من بیش ازهر چیز ، اعتقاد دارم که آنچه سرنوشت ما را تعیین می کند ،

 

 

 

 شرایط زندگیمان نیست ، بلکه تصمیمهای ماست.

 

 
 

 

آنتونی رابینز : من و شما نیز می توانیم زندگانی خود رابه صورت یکی ازاین افسانه ها در آوریم ، به شرط اینکه شهامت داشته باشیم و بدانیم که قادریم اختیار اتفاقاتی راکه در زندگیمان می افتد به دستگیریم.

 



شنبه 17 تير 1391برچسب:, |

ازدواج با همسر قبلی برادرم........

- امان از دست نگاه هوس آلود که مرا شرمنده و بدبخت کرد و کاش با همسر قبلی برادرم ازدواج نمی کردم تا …. .

۶ سال قبل روزی که برای اولین بار خواهرزن برادرم را دیدم با یک نگاه عاشقانه شیفته اش شدم و مثل دیوانه ها ، بی طاقت و عجول به برادرم گفتم: هر طور شده ما باید با هم باجناق بشویم و … !

علیرضا با شنیدن این حرف ،لبخندی زد و گفت: پسر، تو هنوز دهانت بوی شیر می دهد. چرا این قدر عجله داری ؟

صبر کن برایت کار و باری دست و پا کنم بعد هم خودم زیر پر و بالت را می گیرم تا بتوانی روی پای خودتابایستی و با هم دختر مورد علاقه ات نیز ازدواج خواهی کرد.

او بااین حرف ها مرا آرام کرد و چون همسرش نیز از علاقه من نسبت به خواهرش اطلاع داشت رابطه صمیمانه تری با هم برقرار کردیم .

مرد جوان آهی کشید و افزود:من بیشتر اوقات به خانه علیرضا می رفتم و با هماهنگی که منیره با خواهرش داشت او نیز به آن جا می آمد و ما با هم به راحتی گفتگو می کردیم.

برادرم اطلاع داشت که به خانه اش می روم اما از موضوع حضور خواهر زنش در آن جا بی اطلاع بود تا این که یک روز به طور سرزده به خانه آمد و اتفاقا همسر برادرم نیز برای خرید بیرون رفت بود و من با خواهر همسرش تنها بودم.

علیرضا که آدم معتقدی است از این بابت خیلی ناراحت شد و گفت: داداش جان، تو و سیما نامحرم هستید و درست نیست که درمکانی خلوت با هم باشید ضمن این که من به تو قول داده ام تا جایی که ازدستم بر بیاید کمکت خواهم کرد .

البته این را هم بگویم من از منیره و خانواده اش رضایت چندانی ندارم چون آنها خانواده با حیایی نیستند و از نظر حجاب و اعتقادی همین الان هم با همسرم اختلاف پیدا کرده ام. پس تو می توانی با مشورت و تفکر منطقی ، همسر مناسب تری برای خودت پیدا کنی.

آن روز با شرمندگی از علیرضا خداحافظی کردم و به خانه خودمان رفتم اما متاسفانه قصه دیدار من و سیما با اصرار همسر برادرم به طور کاملا مخفیانه ادامه پیدا کرد.

اسیر هوس های پلید شدم:

علیرضا که بعد از مرگ پدرم حکم سرپرست وبزرگتر خانواده ما را داشت با گذشت از سهم ارث و همچنین فروش خودروی سواری خود ،برایم مغازه آبرومندی دست و پا کرد و من با غرورو سربلندی جلوی دوستان و آشنایان مشغول کار شدم .

با این که بیشتر اوقات درمحل کارم بودم کمتر فرصت می کردم به دیدن سیما بروم و منیره از این موضوع شاکی شده بود.

همسر برادرم یک روزبه مغازه ام آمد و گفت: نقشه ای دارم که طبق آن تو و سیما هر روز می توانید همین جا همدیگر را ببینید.

اوبا این بهانه که توی خانه حوصله اش سر می رود از برادرم خواست تا در مغازه ام مشغول کار شود و علیرضا هم قبول کرد .

به این ترتیب بود که با منیره همکار شدم و خواهرش نیز هر روز به دیدن ما می آمد . حدود دو ماه گذشت و من متوجه شدم که علیرضا و منیره سر مسائل اعتقادی و نوع پوشش و حجاب ،دچار اختلافات جدی شده اند و با هم بگو مگو دارند.

برادرم می گفت همسرش با پسر جوانی که از قبل به هم علاقمند بوده اند ارتباط پنهانی دارد و کار آنها در کمتر از چند ماه به قهر و جدایی عاطفی رسید .

درمدتی که منیره به خانه پدرش رفته بود تنها رابط او و برادرم من بودم و متاسفانه این زن خیانت کاربا نگاهی شیطانی ، کم کم روی احساساتم پا گذاشت و با تعریف و تمجید هایی که از من می کرد می گفت: کاش به جای این که با علیرضا ازدواج کنم زن تو می شدم و … !

منیره با این حرف ها و بازی چشمانش مرا فریب داد و تا به خودم آمدم متوجه شدم اسیر هوس های پلیدم شده ام.

یک سال گذشت و علیر ضا که حتی با پادرمیانی ریش سفید های فامیل هم راهی برای نجات زندگی اش پیدا نکرده بود به طور توافقی از همسرش جدا شد .

او حتی برای پرداخت مهریه همسرش آپارتمان کوچکی که با هزار بدبختی خریده بود را به منیره داد و درست در روزهایی که برادرم نیاز به یک پشتوانه عاطفی و احساسی عمیق داشت من به عنوان کسی که جبران سال ها محبت و دوستی بی ریا و پدرانه علیرضا را همراه با از خودگذشتگی او برای راه اندازی مغازه ام ، مدیون این مرد بزرگ بودم فریب دو چشم شیطانی همسرش را خوردم و فریفته نگاهی شدم که نگاهم را برای همیشه به زمین دوخته است و رو ندارم سرم را بالا بیاورم.

در این لحظه صدای هق هق گریه مرد جوان در فضای اتاق مرکز مشاوره پلیس خرسان رضوی پیچید و او چند دقیقه ای سرش را روی میزگذاشت و صورتش را بین دستانش پنهان کرد تا راحت تر بتواند عقده دلش را خالی کند.

ازدواج من و منیره ، کمر برادرم را شکست

پس از آن که علیرضا همسرش را طلاق داد سر خودش را با کتاب و مطالعه سرگرم کرد و تصمیم گرفت به طور ضمن خدمت ادامه تحصیل بدهد.

من هم دلم خیلی برای او می سوخت و با خواهر همسرش قطع ارتباط کردم .

اما هنوز یک ماه نگذشته بود که متوجه شدم منیره با عبور از جلوی مغازه ام مرا زیر نظر دارد .

یک روز با احساس بدی که نسبت به او پیدا کرده بودم از مغازه بیرون آمدم تا با چند حرف رکیک، خجالتش بدهم و همین کار راهم کردم.

منیره با شنیدن حرف هایم به گریه افتاد و داخل مغازه ام آمد. او در حالی که به چشمانم زل زده بود کمی درد دل کرد .

هر چه سرم را پایین انداختم تا به چشم هایش نگاه نکنم نتوانستم اسب سرکش هوس های پلیدم را کنترل کنم .متاسفانه آن روز،یکی دو ساعت با منیره صحبت کردم .

او بیشتر از این که با سخنانش مرا تحت تاثیر حرف هایش قرار دهد بانگاه تحریک کننده اش فریبم دادو عقل و منطق را زیر پا گذاشتم .

از آن روز به بعد رابطه عاطفی من و منیره عمیق شد تا جایی که پس از گذشت حدود شش ماه با هم قرار ازدواج گذاشتیم و من بدون رضایت خانواده ام کت و شلوار دامادی پوشیدم و او را به عقد خودم در آوردم.

ازدواج من و منیره ، کمر علیرضا را شکست و او انتقالی گرفت و همراه مادر پیرم از شهر خودمان به تهران رفت .

من نیز با خانه ای که برادرم به عنوان مهریه به منیره داده بود و مغازه ای که با کمک او راه انداخته بودم زندگی نکبت باری را آغاز کردم اما این پیوند شوم در لجنزار فساد و خیانت از هم گسست و در مدت کوتاهی فهمیدم چه حماقت و اشتباه بزرگی کرده ام.

منیره با مردی غریبه ارتباط مخفیانه داشت و با اطلاع از این موضوع نتوانستم خودم را کنترل کنم و تا جایی که می توانستم او را کتک زدم و با چاقو زخمی اش کردم.

او که در یک قدمی مرگ قرار داشت با تلاش پزشکان ، جان سالم به در بردو از من شکایت کرد.

به این ترتیب بود که پشت میله های زندان افتادم و او حتی تقاضای طلاق داد و مهریه اش را به اجرا گذاشت .

مرد جوان افزود:موضوع دستگیری من از طریق عمویم به گوش علیرضا و مادرم رسید و آنها بی تاب و بیقرار به کمکم آمدند.

برادرم سند خانه پدری مان را برای ضمانت آزادی ام از حبس گذاشت و من از زندان بیرون آمدم و قرار شد مغازه ام را بفروشم و مهریه منیره را پرداخت کنم.

مرد جوان اشک هایش را پاک کرد و ادامه داد: چند روزی است که همراه علیرضا و مادرم از شهرستان برای زیارت به مشهد آمده ایم اما هر لحظه که به صورت برادرم و مادرم نگاه می کنم از خجالت آب می شوم .

امروز صبح ازمهمانپذیر بیرون آمدم و می خواستم خودکشی کنم اما به محض این که نگاهم به گنبد نورانی حرم مطهر امام رضا(ع) افتاد پشیمان شدم و با خودم گفتم:

شاید هنوز فرصتی باشد تا گوشه ای از محبت های مادرم و علیرضا را جبران کنم .برای همین منصرف شدم و به اینجا آمدم تا مشاوره بگیرم. اگر چه بعد هم می خواهم به حرم آقا امام هشتم بروم و از امام غریبان نیز تقاضای بخش و طلب یاری کنم.

مرد جوان درحالی که حلقه اشک چشمانش ر ا خیس کرده بود گفت: واقعا آدم باید در نگاه خود دقت کند چون خیلی از بلاهایی که به سر آدم می آید از یک نگاه شیطانی است و گاهی نیز یک نگاه آسمانی می تواند آدم را نجات دهد. من در پایان به تمام جوان ها توصیه می کنم در ازدواج خود نیز چشم های شان را خوب باز کنن و تصمیم درست بگیرند.

*

*

*

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

 کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

 زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

 بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی

*

*

*

رنگ عشق

دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »

***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست

***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
«
پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »

*

*

*

پیر مرد عاشق

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را مي شناسم

*

*

*

عشق یعنی

تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟

ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟

ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟

ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟

ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟

ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟

مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟

ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟

ميدونين ...؟؟؟

اگه جواب اين همه سئوال رو ميخواين! مطلب زير رو بخونين...خيلي جالب و آموزندس...

وقتي

يه روز ديدي خودت اينجايي و دلت يه جاي ديگه … بدون كه كار از كار گذشته و تو عاشق شدي

طوري ميشه كه قلبت فقط و فقط واسه عشق مي تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن

همه چي با يک نگاه شروع ميشه

اين نگاه مثل نگاهاي ديگه نست ، يه چيزي داره که اوناي ديگه ندارن ...

محو زيبايي نگاهش ميشي ، تا ابد تصوير نگاهش رو توي قلبت حبس مي كني ، نه اصلا مي زاريش توي يه صندوق ، درش رو هم قفل مي كني تا كسي بهش دست نزنه.

حتي وقتي با عشقت روي يه سكو مي شيني و واسه ساعتهاي متمادي باهاش حرفي نمي زني ، وقتي ازش دور ميشي احساس مي كني قشنگترين گفتگوي عمرت رو با كسي داري از دست ميدي.

مي بيني كار دل رو؟

شب مي آي كه بخوابي مگه فكرش مي زاره؟! خلاصه بعد يه جنگ و

جدال طولاني با خودت چشات رو رو هم مي زاري ولي همش از خواب ميپري ...

از چيزي ميترسي ...

صبح كه از خواب بيدار ميشي نه مي توني چيزي بخوري نه مي توني كاري انجام بدي ، فقط و فقط اونه كه توي فكر و ذهنت قدم مي زنه

به خودت مي گي اي بابا از درس و زندگي افتادم ! آخه من چمه ؟

راه مي افتي تو كوچه و خيابون هر جا كه ميري هرچي كه مي بيني فقط اونه ، گويا كه همه چي از بين رفته و فقط اون مونده

طوري بهش عادت مي كني كه اگه فقط يه روز نبينيش دنيا به آخر ميرسه

وقتي با اوني مثل اينكه تو آسمونا سير مي كني وقتي بهت نگاه مي كنه گويا همه دنيا رو بهت ميدن

گرچه عشق نه حرفي مي زنه و نه نگاهي مي كنه !

آخه خاصيت عشق همينه آدم رو عاشق مي كنه و بعد ولش مي كنه به امون خدا

وقتي باهاته همش سرش پائينه

تو دلت مي گي تورو خدا فقط يه بار نيگام كن آخه دلم واسه اون چشاي قشنگت يه ذره شده

ديگه از آن خودت نيستي

بدجوري بهش عادت كردي ! مگه نه ؟ يه روزي بهت ميگه كه مي خواد ببينتت

سراز پا نمي شناسي حتي نميدوني چي كار كني ...

فقط دلت شور ميزنه آخه شب قبل خواب اونو ديدي...

خواب ديدي که همش از دستت فرار ميکنه ...

هيچوقت براش گل رز قرمز نگرفتي ...چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستي فکر کنه تو دروغ ميگي آخه از دروغ متنفره ...

وقتي اون رو مي بيني با لبخند بهش ميگي خيلي خوشحالي که امروز ميبينيش ...

ولي اون ...

سرش رو بلند مي كنه و تو چشات زل ميزنه و بهت ميگه

اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم كني !

دنيا رو سرت خراب ميشه

همه چي رو ازت مي گيرن همه خوشبختيهاي دنيا رو

بهش مي گي من … من … من

از جاش بلند ميشه و خيلي آروم دستت رو ميبوسه ميذاره رو قلبش و بهت ميگه خيلي دوستت دارم وبراي هميشه تركت مي كنه

ديگه قلبت نمي تپه ديگه خون تو رگات جاري نميشه

يه هويي صداي شكستن چيزي مي آد

دلت مي شكنه و تكه هاي شكستش روي زمين ميريزه

دلت ميخواد گريه کني ولي يادت مي افته بهش قول داده بودي که هيچوقت به خاطر اون گريه نميکني چون ميگفت اگه يه قطره اشک از چشماي تو بياد من خودم رو نميبخشم ...

دلت ميخواد بهش بگي چقدر بي رحمي که گريه رو ازم گرفتي ولي اصلا هيچ صدايي از گلوت در نمياد

بهت ميگه فهميدي چي گفتم ؟با سر بهش ميگي آره!...

وقتي ازش ميپرسي چرا؟؟؟ميگه چون دوستت دارم!

انگشتري رو که تو دستته در مياري آخه خيلي اونو دوست داره بهش ميگي مال تو ...

ازت ميگيره ولي دوباره تو انگشتت ميکنه ...ميگه فقط تو دست تو قشنگه...

بعد دستت رو محکم فشار ميده و تو چشمات نگاه ميکنه و...

بعد اون روز ديگه دلت نميخواد چشمات رو باز نمي كني

آخه اگه بازشون كني بايد دنياي بدون اون رو ببيني

تو دنياي بدون اون رو مي خواي چي كار ؟

و براي هميشه يه دل شكسته باقي مي موني

دل شكسته اي كه تنها چاره دردش تويي...

*

*

*

زیبا ترین قلب

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت.

ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست. مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام مي‌تپيد اما پر از زخم بود. قسمت‌هايي از قلب او برداشته شده و تكه‌هايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستی جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين  گوشه‌هايی دندانه دندانه درآن ديده مي‌شد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكه‌اي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود مي‌گفتند كه چطور او ادعا مي‌كند كه زيباترين قلب را دارد؟

مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي مي‌كني؛ قلب خود را با قلب من مقايسه كن؛ قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است .

پير مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر مي‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمي‌كنم. هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده‌ام،  من بخشي از قلبم را جدا كرده‌ام و به او بخشيده‌ام. گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكه‌ي بخشيده شده قرار داده‌ام؛ اما چون اين دو عين هم نبوده‌اند گوشه‌هايي دندانه دندانه در قلبم وجود دارد كه برايم عزيزند؛ چرا كه ياد‌آور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها  بخشي از قلبم را به كساني بخشيده‌ام اما آنها چيزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآور هستند اما ياد‌آور عشقي هستند كه داشته‌ام. اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعه‌ای كه من در انتظارش بوده‌ام پركنند، پس حالا مي‌بيني كه زيبايي واقعي چيست؟

مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي كه اشك از گونه‌هايش سرازير مي‌شد به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد آن را گرفت و در گوشه‌اي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود زيرا كه عشق از قلب پير مرد به قلب او نفوذ كرده بود...

*
*

*

عشق و دیوانگی

زمان های قديم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود. فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.

ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک!

ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم!

چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد٬‌ همه قبول کردند.

ديوانگی چشم هايش را بست و شروع به شمردن کرد: يک٬ ... دو٬ ... سه٬ ... !

همه به دنبال جايی بودند که قايم بشوند.

نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد.

خيانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.

اصالت به ميان ابر ها رفت.

هوس به مرکز زمين راه افتاد.

دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت٬ به اعماق دريا رفت.

طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت.

حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق.

آرام آرام همه قايم شده بودند و

ديوانگی همچنان می شمرد: هفتادو سه٬ هفتادو چهار٬ ...

اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.

تعجبی هم ندارد. قايم کردن عشق خيلی سخت است.

ديوانگی داشت به عدد ۱۰۰ نزديک می شد٬ که عشق رفت وسط يک دسته گل رز آرام نشت.

ديوانگی فرياد زد: دارم ميام. دارم ميام ...

همان اول کار تنبلی را ديد. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود.

بعد هم نظافت را يافت. خلاصه نوبت به ديگران رسيد. اما از عشق خبری نبود.

ديوانگی ديگر خسته شده بود که حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت: عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.

ديوانگی با هيجان زيادی يک شاخه گل از درخت کند و آن را با تمام قدرت داخل گل های رز فرو برد.

صدای ناله ای بلند شد.

عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد٬ دست هايش را جلوی صورتش گرفته بود و از بين انگشتانش خون می ريخت.

شاخهء درخت٬ چشمان عشق را کور کرده بود.

ديوانگی که خيلی ترسيده بود با شرمندگی گفت

حالا من چی کار کنم؟ چگونه می توانم جبران کنم؟

عشق جواب داد: مهم نيست دوست من٬ تو ديگه نميتونی کاری بکنی٬ فقط ازت خواهش می کنم از اين به بعد يار من باش.

همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم.

و از همان روز تا هميشه عشق و ديوانگی همراه يکديگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند ...


 

 

 

 



شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, |

 

خيلي سخته كه دلي روبا نگات دزديده باشي

وسط راه اما ازعشق،يه كمي ترسيده باشي

 خيلي سخته كه بدونه واسه چيزي نگراني ازخودت مي پرسي يعني،ميشه اون بره زماني؟

خيلي سخته توي پاييزباغريبي آشنا شي اما

وقتي كه بهار شد يه جوري ازش جداشي

خيلي سخته يه غريبه به دلت يه وقت بشينه بعد به اون بگي كه چشمات نمي خواد اونو ببينه

خيلي سخته كه ببيني كسي عاشقيش دروغه

چقدر از گريه اون شب،چشم تو سرش شلوغه 

خيلي سخته واسه اون بشكنه يه روز غرورت اون نخواد ولي بمونه هميشه سنگ صبورت

خيلي سخته بودن تو واسه اون بشه عادت   ديگه بوسيدن دستات واسه اون بشه عبادت

خيلي سخته كه دل تو نكنه قصد تلافي تا كه بين دوپرستو نباشه هيچ اختلافي

خيلي سخته اونكه ديروز واسش يه رويا بودياز يادش رفته كه واسش تو تموم دنيا بودي

خيلي سخته بري يكشب واسه چيدن ستاره ولي تا رسيدي اونجا ببيني روزشد دوباره

خيلي سخته كه من وتو هميشه باهم بمونيم

انقدعاشق كه ندونن ديوونه كدوممونيم

 

 



شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, |

 

از آن روزی که سربازی به پا شد—ستم بر ما نشد بر دخـــتران شد
بسوزد آن که سر بازی به پا کرد—تمام دخـــتران را چشم به راه کرد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 
بسوزد آنکه سربازی بنا کرد تو را از من مرا از تو جدا کرد
گروهبانان مرا بیچاره کردند لـــ ـباس شخصی ام را پاره کردند
به خط کردند تراشیدند سرم را لباس آش خوری کردند تنم را

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هر روز تنگ غروب تو سربازی
صفا داره لب مرز تیر اندازی
تا چهل چراغ پادگان روشن میشه
سر دیگ عدسی غوغا میشه
توی دیگ عدس ، افتاده یک مگس
بخورم ، نخورم گرسنه می مونم
قدر آش ننم رو حالا می دونم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سر پستم رسیدم خوابم آمد — محبت های مادر یادم آمد
نوشتم نامه ای با برگ چایی — کلاغ پر میروم مادر کجایی
نوشتم نامه ای با برگ انگور — جدا گشتم دو سال از خانه ام دور
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
به صف کردند تراشیدند سرم را
لباس ارتشی کردند تنم را
الهی خیر نبینی سر گروهبان
که امشب کردی تو مرا نگهبان
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غضنفر سربازیش تموم میشه، وقتی کارت پایان خدمتشو بهش میدن، نگاه میکنه میگه: ای بابا، من که ازینا چهارتا دارم! …
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به سربازی روم با کوله پوشتی
به دستم داده اند یک نان خشکی
به خط کردن تراشیدم سرم را
لباس ارتشی کردن تنم را
لباس ارتشی رنگ زمین است
سزای هر جوان آخر همین است
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
به عضنفر میگن چرا میری سربازی؟ میگه والا فقط به خاطر مرخصی هاش
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
پدرم گفت که در دوره ی سربازی و دوری ز پدر،
مادر و آدم شدن و ساچمه پلو خوردن بسیار، شود هر پسر بی هنری مرد
و دگر لوس و ننر بودن انسان بشود در

 



چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, |